من کنارت بودم و نشناختی...
12 شهریور 1393 توسط زینب
یک شبی مجنون نمازش را شکست ،بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق ؛آن شب مست مستش کرده بود ،فارغ از جام الستش کرده بود
گفت :"یارب ،از چه خوارم کرده ای ؛بر صلیب عشق دارم کرده ای؟
خسته ام زین عشق؛دلخونم نکن ،من که مجنونم ،تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم ،این تو و لیلای تو ؛من نیستم “
گفت :"ای دیوانه ،لیلایت منم ؛در رگت پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی ،من کنارت بودم و نشناختی…”